دیروز فرصتی دست داد تا در میان کارها و جلسات به اتفاق تعدادی همکاران از نمایشگاهی که به مناسبت هفته دفاع مقدس در دانشگاه محل تدریسم (تربیت مدرس) برگزار شده، بازدیدی داشته باشم.
آنچه که در ابتدای ورود توجه همگان را جلب می کرد داستان موتورسواران خلافکار شهید چمران بود. یعنی ماجرای حضور داوطلبانه جوانانی که به عملیات متهورانه موتورسواری دست می زدند و به منش اخلاقی و رفتاری شهید چمران جلب شده و مسئولیت آرپی چی زدن روی موتور را در جبهه ها بر عهده گرفته بودند.
جلوی تصویر شهید چمران ایستاده بودیم که تعدادی از مسئولین نمایشگاه و خانم های عضو بسیج به استقبال آمدند و از حضور ما تشکر کردند. با یکی از آقایان که ایثارگر بوده و 7 سال سابقه آزادگی در زندان های بعثی را داشت، صحبت از این شد که چگونه دکتر چمران از جذب حداکثری بهره می برد، ولی اکنون جز محدود کردن چیزی نمی بینیم و به خصوص این وضع در دانشگاهها روزافزون شدت می یابد. در حالی که انقلاب و دفاع مقدس و سایر مقاطع حساس تاریخ ایران عزیز متعلق به همه بوده و محدود به قشر و طیف خاصی نیست.
تاکید هم کردم که ای کاش از همه ابعاد شخصیتی مصطفی چمران می گفتید؛ از اینکه او در آمریکا تحصیل کرد، همسر آمریکایی داشت و فرزندانی، از زندگی خوب، موقعیت ممتاز تحصیلی و شرایط مناسب شغلی برخوردار بود و امکان انتخاب داشت. در این انتخاب اما مسیری را انتخاب کرد که به شهادتش ختم شد.
در بخشی از نمایشگاه، دست نوشته هایی از آزادگان ایرانی اسیر در زندان های عراق را قرار داده بودند. این یادداشت ها اغلب بر روی کاغذهایی غیرمتعارف نوشته شده بود. مثلا بر روی کاغذ مواد غذایی. دیدم که تاریخ چگونه تکرار می شود. امروز هم جوانانی که فقط به دلیل عقیده خویش متاسفانه در بند می شوند گاه به همین گونه و با محدودیت ها، خاطرات و مطالبشان را ثبت می کنند.
در انتهای نمایشگاه تشکر کردم و گفتم این قبیل فضاها فرصت خوبی را برای گفت و گو و ذکر خصایصی که برخاسته از آموزه های اصیل دینی ماست، فراهم می کند. ای کاش به واسطه همان روحیات، این روزها شاهد نبودیم که هفته دفاع مقدس با حمله به خانواده شهدایی چون باکری و همت آغاز شد. ای کاش احترام ها باقی می ماند که اگر غیر از این باشد همه بنیان های اجتماعی مبتنی بر حرمت فرو می ریزد و بی منطقی و خشونت جای استدلال و عقلانیت را می گیرید و چنین شیوه هایی افراد را فراری خواهد داد.
در دفتر یادبود نمایشگاه هم نوشتم که امروز پاسداری از خون اینها، پاسداری از صداقت، رعایت احترام و امانت مردم و مقابله با ظلم در هر شکل آنست ... و از ذهنم گذشت: یاران، چه غریبانه ...
در حالی که بیرون می آمدیم به یکی از همکاران گفتم ما نیازمند ارتباط و گفت و گو با یکدیگریم، ولی متاسفانه شکاف های عمیق اجتماعی ارتباط را بسیار کم کرده است. عده ای که خواب های آشفته برای کشورد دیده و عملا سناریوهای خود را نقش بر آب می بینند، حاضر به تن دادن به فضای آزاد و سازنده و گفتمان منطقی نیستند. آنها التهاب و برخورد با ساختارهای قانونی و سیاسی را کماکان اصل می دانند تا رقیب را از میدان خارج کنند ... اما آیا به گواه تاریخ می توانند؟